در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون

ساخت وبلاگ
دیشب که از عید دیدنی برگشتیم،نیم ساعت بعدش باران شدیدی شروع شد...واقعا شدید ها که مجبور شدیم جلوی در و پنجره ها پارچع پهن کنیم تا آبی که از درز در و پنجره ها داخل میشد، زندگی مان را خیس نکند. الان اما هوا بهاری ست،شبیه رگبار های ناگهانی شمال، وقتی خانه مادربزرگ بودیم.یک دقیقه می بارد و دقایقی بعد ان در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 17 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1396 ساعت: 13:06

جدیدا نمیدانم چه بلایی به سرم آمده و نمیدانم شاید هم رحمتی بر سرم نازل شده که باید حتما ظرف ها را سر وقت شسته و سینک را خالی کنم،در هر شرایطی حتی اگر خیلی خسته باشم! یک نوع وسواس باشد شاید برای منی که گاها پیش میامد بگذارم سینک پر شود تا آخر شب یا صبح روز بعد! پریروز درگیر ترجمه دقیق یک طرح بود برای در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 13:53

هوا این چند روز آنقدر خوش و خوب و بهاری ست که ناراحتی ام کمرنگ شده ـ به خاطر مشغله کاری حسام ممکن است تا بعد از عید هم نتوانیم به سرزمین مادری سفری داشته باشیم ـ و از صبح تا شب ، شب تا صبح پنجره ها باز است و ذره ذره این هوای دل انگیز را با خوشترین حال نفس می کشم. حتی چند روز پیش از فرط خوشی فکر میکر در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 4:31

دیشب بعد از نماز مغرب و عشاء ، مسجد ماندم برای مجلس روضه و سخنرانی. جمعیت زیاد نبود. خانوم ها دور تا دور ِ زنانه نشسته بودند و بچه ها گوشه ای مشغول بازی. مفاتیحی برداشتم تا حدیث کساء بخوانم...برای اولین بار! گاهی هم میانش حواسم می رفت به صحبت های روحانی و پچ پچ خانم ها و بازی و دعوای بچه ها که کودکی گریان آمد سمت مادرش که فلان دختر مرا هُل داد. مادر محترم فرمودند به جا گریه برو تو هم هُلش بده! بچه محترم رفت میان بچه ها گفت مادرم تینطور گفته،دستور مادر را اجرا کرد و آمد. چند لحظه بعد دختر بچه دیگری گریه  کنان آمد گفت مامان اون دختره بهم گفت بی شعور (با عرض پوزش) مادر محترم هم که به گمانم 30 سالی از سن ش می گذشت، رفت میان بچه هایی که بزرگترین شان حداکثر 6 یا 7 ساله بود. با دختر فحش دهنده که از قضا همان هُل دهنده هم بود دعوایی حسابی کرد و با افتخار و لبخند پیروزمندانه بر لب به جمع بانوان گرامی بازگشت! تین وضع تربیتی ماست...بلانسبتِ خانواده های محترم و متفکر و دوراندیش . دخترک ِ جنایتکار هم که همراه گویا همرا پدرش آمده بود و احساس تنهایی می کرد،پرده جدا کننده را بالا زد و به سمت مردانه رفت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 28 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:22

صبح بعد از نماز نخوابیدم که به یک سری کارهایم برسم و بالاخره در روز آخر مراسم خانوم ها در حسینه محله مان شرکت کنم. حوالی ساعت9 که ظرف های شام دیشب را شستم، آماده شدم و بدون اینکه حسام را از خواب بیدار کنم به سمت حسینیه رفتم و بار در بسته آن مواجه شدم. حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت! با خودم گفتم شاید به خاطر مراسم قبل از ظهر مسجد جامع لغو شده باشد. خلاصه برگشتم خانه و ساعتی بعد همراه با حسام برای شرکت در مراسم روز شهادت مادر عزیمت کردیم.بعد از سخنرانی و نوحه و سینه زنی، صفوف نمازگزاران جهت اقامه نماز تشکیل شد.در صف جلوی ما و درست روبه روی من یک خانومی بود که حین نماز پسرش که حوصله اش سر رفته بود، سعی داشت از کول مادرش بالا برود اما تلاش هایش نتیجه نمیداد،موقع سجده که میرسید،مینشست پشت مادرش و وقتی مادرش سر از سجده بر میداشت روی زمین می افتاد و مادرش را مشتی مهمان میکرد! منکه بطور کلی حواسم از نماز پرت شده بود در یکی از سجده ها به ذهنم آمد که اگر دیرتر از خانوم روبه رویی سر از مهر بردارم،حتما این بچه میفتند روی سرم.از این فکر خنده ام گرفت،همه اینها به اندازه یک سجده طول کشید در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:22

عمه خانم و پسرش امروز از سفر حج برگشتند.دلم برای خانواده های داغدار میسوزد.پارچه ای خریده بودم اما دستم به بریدنش نرفت در بین این همه اتفاق تلخ.تلخ تر از جان باختن عده ای از هم وطنان عزیزمان،نطق کارشناسی برخی دیگر از هم وطنان گرامی ست.اینکه در دین اسلام حج تمتع بر فرد مستطیع واجب می شود،به جای خود.اینکه عده ای هم چند بار هزینه حج عمره و تمتع می کنند به کنار...اما عزیز من!تو چرا انقدر سنگدل هستی که فوت این حاجیان را با "خوب شد"  و "حقشان بود" و" جای سفر میداند بچه یتیم " و اینها جواب میدهی.اگر این ها واقعا نتیجه تعقل و تحقیق خودت هست که باز به جای خود ...اما اگر حرف هایت هم مثل ابروی تتو و مدل موی یک سانتی و پروتز و ریش بلند و جین پاره و لاک جیغ و غیره و غیره و غیره...آنی ست و از جای دیگری می آید و مدتی بعد جای خود را به فکر دیگری می دهد،لطفا زودتر به خود بیا...پ.ن:حسام فردا برمیگرده. در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 10:10

از وقتی برگشتم خونه م لای کتابامو باز نکردم.
دو تا پیراهن برای حسام دوختم و الان هم شروع کردم به دوختن مانتو برای خودم.کلا ارشد و اینا خدافظ
تصمیم گرفتم که یه دوربین عکاسی بخرم،از وقتی هم که گوشی دوربین دارم خراب شد مصمم شدم.
حسام این خیلی سرش شلوغه و دیر میاد خونه.
این سریال پاستا چی میگه واقعا...حیف زمانی که پای اون هدر شد،آخه اگه سریالی قراره انقد سانسور بشه و انقدر نامطابقت های فرهنگی داره اصلا چرا خریداری میشه؟!
در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 10:10

در حالی که ظرف های شام رو میشستم ،تلفنی هم با مامان حرف میزدم که پدر از آن طرف خط پرسید حسام ظرف شستن بلده؟ پشت به ظرفشویی ایستادمو گفتم حسام! بابا میپرسن ظرف شستن بلدی؟ و جوابشو میدونستم... دوران مجردی منت مامانش میکرده که ظرفارو بشوره اما بعد از ازدواج فقط وقتی من خونه نیستم اینکارو میکنه (: . . چند روز پیش بهش گفته بودم دیگه برام گردو نمیشکنی،فقط برای خودت میشکنی،میخوری،میری! گفت: خودت بشکن خب! من: /: عادت ندارد سفره را جمع کند.امروز که دیرتر بیدار شدم و مشغول مرتب کردن خانه... پرٍ سفره را که کنار زدم ،چند گردوی شکسته خودنمایی می کرد.   در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 10:10

چند دقیقه قبل،از یکی از کارهای حسام داشتم حرص میخوردم که اتفاقی به پستی در اینستاگرام برخوردم. خانومی به شیوه ای باورپذیر درباره اینکه نباید درباره چیزهای بی خودی حرص خورد نوشته بود و من خیلی آروم شدم. مدام میاد تو ذهنم. اینکه به جای عصبی شدن در شرایطی که به نظر خودمون ایده آل نیست،بهتره که از چیزای کوچیک دیگه لذت ببریم. بزرگترین دغدغه من تو زندگی مشترکمون اینه که حسام خیلی هوای خونوادشو داره و این افکار مالیخولیایی رو برام به همراه میاره. من بعد میگم بی خیال! چون به همون اندازه و یا بیشتر به من هم توجه داره،خونواده ش هم حواسشون به من هست...نمیدونم این حسادت مسخره چیه که افتاده به جونم. تحصیلات،هنر و محل رجوع مردم بودن مهم نیست،مهم اینه که عالم بی عمل نباشم. پناه بر خدا در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 10:10

تا آن وقت چای سبز نخورده بودم اما شنیده بودم از این و آن که خیلی ها به خاطر لاغری استفاده می کنند. وسوسه شدم.ایام دانشجویی بود و خوابگاه.یکی از بچه ها استفاده می کرد.یک مقدار برایم ریخت توی لیوان،آبجوش اضافه کرد و گفت پنج دقیقه ای صبر کنم تا دم بکشد. کنجکاو بودم.به یک دقیقه نکشیده لیوان را آوردم سمت بینی ان که عطرش را بدانم.هنوز نصف ریه هایم پر نشده بود که پرت شدم به کودکی هایم. آن وقت هایی که فصل چینِ چای بود،به روستای مادری می رفتیم. بزرگتر ها مشغول کار بودند و ما نوه های کوچکتر گرمِ بازی،توی حیاط زیر درختِ تناور گردو که سبدهای بزرگ چایِ تازه چیده شده را می ریختند آن جا روی هم، خودمان را پرت می کردیم روی کُپه های چای ...انبار گوشه حیاط پر از عطر چای بود...میترسیدم موقع جست و خیز و غلتیدن،چیزی برود توی لباسم یا گوش و بینی ام و هی احتیاط می کردم اما کاش بی خیال بودم و رها تر شادی می کردم... خوشحال بودیم و ریه هایمان پر از عطر چای بود. غیر از یکبار بعد از آن شب،دیگر چای سبز نخوردم.البته قصد کردم اما به دلایلی نشد و بعدش هم نخواستم...میدانستم دیگر آن خاطره تکرار نمی شود. در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون...ادامه مطلب
ما را در سایت در انتها...عذرخواهی میکنم ازتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5anaardouneh6 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 10:10